بسم رب النور
ما از سلالهٔ آفتابیم؛ درست زمانی که نخستین پرتو نور سینهٔ تاریکی را شکافت، داستان ما آغاز شد. نور بر خاک افتاد و سه برادر زاده شدند، سه برادر از جنس خشت، فیروزه و کاشی. دوشادوش هم از پیچ حوادث گذشتیم و بالیدیم و بالیدیم تا امروز که سردمداران و طلایهداران گردشگری ایرانمان لقب کردند.
شکوه، قبایی است دوخته بر قامتمان و زیبایی اصلی است سرشته در تار و پودمان. آوازهٔ این شکوه و زیبایی از میان کاشیهای نصیرالملک، امیرچخماق و شیخ لطفالله برخاست و چنان در گوش جهان پیچید که مردمان گیتی را مسحور کرد و روانهٔ این خاک ساخت. این خاک، خاک بخشندهای است که میهمان را عزیز میدارد و بر صدرش مینشاند.
سالها پذیرایی و میهمانداری از میهمانانی که از دور و نزدیک، خاک راهشان سرمهسای سواد دیدگانمان بود، مهری به جانمان نشاند که میهمان را عزیز داشتیم و با گشادهدستی از زیبایی وجودمان به او بخشیدیم.
اکنون روزگاری است سیاه، که مرگ یکهتاز دوران است و پلیدی سیطرهٔ اهریمنیاش را بر عالم گسترده؛ همهگیری ویروس کرونا چارچوبی پولادین گرداگردمان برافراشته تا نتوانیم مانند همیشه پذیرای میهمانانی باشیم که وجودشان طراوت خاطرمان بود.
اما امید در تاریکترین نقطه هم سوسو میزند و زندگی میبخشد.
اصفهان، شیراز و یزد، سه برادر سالخورده و فرزندان آفتاب و خاک، چونان گذشته، مشت در مشت گره کردهاند و با امید به تلألؤ فردا مینگرند. فردایی روشنتر از دیروز، سرشار از امید و نور؛ که طراوت و زیبایی در دل چهارباغ اصفهان، باغ ارم شیراز یا باغ دولتآباد یزد، معنایی نو یابند.
از چنار و نخل و سرو زینتی سبز میسازیم و به گردن نور میاندازیم تا مانند گذشته دست در دست و همدل پرچم گردشگری را در این مرز و بوم کهن، افراشته نگاه داریم و پاسبان میراث گرانبهای گذشتگان باشیم. میراثی که از دل ستونهای تخت جمشید، از میان طاقهای آتشگاه و از قعر برج خاموشان به ما رسیده و قدمتی به درازای تمدن دارد.
شیرینترین تحیّتها از زبان حافظ و صائب و فرّخی نثار وجودتان و کامتان به شیرینی گز و قطاب و مسقطی!